یوتوپیا2 ( نیومدی بیایی بریم ملک سلیمون)

ملک سلیمان نبی


 منتقدین مذهبی فیلم را نپسندیدند. مانند همیشه که:وا حرمتا، وا پیامبرا. منتقدین حرفه ای هم گفتند: نقد منفی هم نمی کنیم تا روی فروشش تاثیر مثبت نگذارد. دوستان هم به نقل از دوستان خود گفتند: بد کرسی شعری بود. یووگی و دوستان و اینا هم داشت. طبقه پنجم در سالن انتظار سینما آزادی هم، دو نفر زودتر از موعد از سالن بیرون آمدند و گفتند: اه، اه چه مزخرف گندی بود!...

1- قصه

رد محو تاریخ و اسطوره در هزاره های تاریخ. قومی رانده شده از مصر و ساکن در ارض موعود. دور افتاده از جهان متمدن، گرسنگی نسل اندر نسل، مناسبت های غلط مالی و سواستفاده شرعی روحانیون شریعت موسی از اقتصاد از هم گسیخته. عدم پذیرش قدرت حکومت مرکزی توسط ملوک و روحانیون صاحب قدرت یهود. همچون جامعه ای بستر مناسبی است برای فروپاشی عصبی و روان پریشی مردم. از رواج دروغ و تقلب تا خشونت های فیزیکی، آسیبهای جسمی و حتی شاید همنوع خواری. قوم مهاجر نو مسکن از دیار قدیم دانش زمینی و رمزآلودی نیز با خود در هزارتوهای حاملان دانش و شریعت پنهان کرده. سحر و جادو. انقلاب نوینی هم در جامعه شروع شده. برای اولین بار پیامبری به قدرت سیاسی دست پیدا می کند و زره پادشاهی به تن. زرهی که خود بافته و انقلابی تکنیکی است در زمان خود. پیامبر- پادشاهی که در عین زورمندی بسیار مهربان است، نی زن است و غزل های عاشقانه برای خدایی که تا دیروز یهوه جبار و خشک ایینی بود می خواند و پیشاپیش مردمان شادمانه می رقصد و حمد می گوید و زمین را و آسمان و دریا را دوست دارد و برکت را به میان مردمان می آورد و نشان می دهد که می توان گرسنه نبود و در زمین هم همچون بهشت موعود شاد زیست. پیامبر - پادشاه انقلابی می میرد. اما بذری کاشته و ابتر نیست. پسرش نیز تمام قواعد مرسوم و کهنه و پوسیده و انتظارات کاهنان را بهم می زند. پسری که موهبت قضاوت به او اعطا شده. مردم را چونان پدرش دوست دارد. کاهنان برای نابودیش دست به هرکاری می زنند از برهم زدن نظم و آشوب عمومی و نیشتر در زخم چرخاندن و پناه بردن به جادوی سیاه  و ملعون و علم نهی شده ای که سالها قبل در مقابل عصا قرارگرفته بود. علم قباله دیگر در جستجوی اسم اعظم و ساخت گولم نبود. کینه و نفرت را هدایت می کرد. کینه ای که هر چه شدت می گرفت ، باعث اوج آشوب ذهنی در اذهان مردم می شد. توده مردمی جان به سر شده ای که به دمی از هم می پاشد. پسر( پیامبر - پادشاه جدید) اما، چنان مهربان است که از درک آدمیان دوره خویش خارج است. حالی را به هدیه آورده که پیش از آن مردمان فراموش کرده اند. در اوج آشوب شورشیان، تاکید فرمان حمله اش این است: با پهنای شمشیر. افسر جنونزده ای را  که قصد جانش را داشته با لبخندی آرام می کند و دوباره در کنار خویش می خواند. مجنونان تسخیر شده دردمند را به نوازشی و نگاهی مهربان نجات می دهد و به  زندگی می خواندشان.مواهب پیامبریش را برای مردمان به کار می گیرد. اجنه را مسخر می کند. باد غلامش می شود. شهرآباد می کند کشورش را .سقف معبد خدایش را با آجر طلا تزیین می کند. و کودکان را دوست دارد.آنقدر که معجزاتش را برای آنان نشان می دهد و بر باد سوارشان می کند و زبور پدرش را برایشان می خواند.

قصه را من دوست داشتم. نرم بود و لطیف. خوش پایان هم بود. چه می خواهی از پایه و اساس یه اثر سینمایی؟ شهریار بحرانی قصه خوبی را روایت کرد برای فیلمش.

2- فیلم

سینمای ما کارگردانان بزرگ کم ندارد. اهل فرهنگ و هنر هم همینطور. تکنیک و شیوه های ساخت هم بالاخره از غیب که نیامده کمی کلنجار می خواهد و همت. اما، جورج لوکاس بعد از موفقیت جنگهای ستاره ای، موسسه جلوه های بصری لوکاس فیلم را ساخت و خدمات فنی و تکنیکی در اوج خود را به تمام فیلم سازانی ارایه داد که خواستار جلوه های ویژه بودند. اینجا بحرانی و تهیه کننده فیلم ناچار شدند که برای اولین بار در کشور سیستم مورد نظر را خریداری کنند .آنهم نه از کمپانی های صاحب نام و حرفه ای. یعنی که کارگردان حین ساخت فیلم باید به نحوه عملکرد دستگاه هم رسیدگی کند. جلوه های ویژه به چنان اوجی رسیده اند که دیگر دیده نمی شوند. فقط در خدمت ساختار کلی فیلم هستند. بینندگان امروزی انقدر نمونه های استادانه دیده اند که زمان را هدر نمی دهند برای مبهوت شدن، فیلم را دنبال می کنند. ماتریکس را بیاد می آورم.

بازیگری مقوله ای است بسیار جدی و تعیین کننده در ساختار فیلم. واین فقط شامل بازیگران حرفه ای و نقش اول و مکمل نیست. حتی بازیگرگمنامی که ( زمانی سیاهی لشگر بود و حالا هنرورر) قرار است در عمق 200 متری صحنه نعشی شود افتاده بر خاک باید بداند که دیده می شود. کارگردان به این هم باید رسیدگی کند. مسئول هنروران و بازیگردان و کارگردان هنری را کارگردان نمی گویند. آن کارش فرق می کند. بازیگری که عادت کرده از یک رخ دیده شود و چشم و ابرویش را به رخ بکشد فیلم را به هیچ اوجی نمی برد. بازیگر، رقص می داند، زبان بدن را می شناسد. نقش را باور می کند. کلام جزیی از اجزای شاخص بازیگراست. بازیگری با دندانهای بهم فشرده و کلید شده و چشم قلمبیده نمی تواند کلام موثری داشته باشد. در فیلم سیزدهمین سلحشور، قبیله آدمخواران که توتمشان خرس است، در عمق غارشان مراسمی آیینی برای خدایی ناشناخته اجرا می کنند. اما چنان مراسم واقعنمایی شده و (شاید) استادانه زبان ناشنیده ای را بکار می برند که باور پذیر است. با  یوهاهاهاهای مهدی فقیه دوستداشتنی که نمی شود یک جادوگر جادوی سیاه باوراند. آکوکالیپتوی مل گیبسون نمونه خوبی است برای آیین های کهن یا حتی مستند باراکا.

منشی صحنه مثل تمام منشی های دنیا کار مهمی را انجام می دهد. حافظه زنده یک مجموعه است. پس چرا تمام مدت حرص باید خورد از بهم خوردن اندازه و حالت موهای امین زندگانی در یک سکانس و نماهای پشت سرهم؟

در آغاز تنها صدا بود. استانداردی که فیلمسازان بزرگ به استودیوها یاد دادند و هم اکنون اصل محتومی است که خدشه بردار هم نیست. صدا قصه را تعریف می کند. جان می دهد و تاکید می کند. فقط صدای بلند و بترکان دلیل استفاده از دالبی سورراند نیست. حتی یک خش خش ملایم خوب شنیده شده هم صحنه ای را به اوج می رساند. ترس را به دلت می اندازد. سوزش سرما را شدید می کند. و امید می دهد، مثل صدای گنگ و خفه سم اسبان سواره نظام که برای نجات سر می رسند. صدای ریورس شده و دور کم دیگر صدای مرموز ترسناکی نیست که تازه آدم را هم می خنداند. مهندسی صدا را در فیلمی معاصر همچون کنسانتین می توان بارها شنید. یا شاهکار کلاسیک شده بی بدیل سینما، جن گیر. صدای اجنه در این دو فیلم چنان استادانه کارشده که هربار می شنوی، خوف به اندرونت چنگ می اندازد.

موسیقی خوب را تمام کارگردانان این گونه وصف می کنند، آنقدر خوب و عالی باشد که کسی یادش نماند. ولی موسیقی خوبی داشت. من که حفظ شدم.

بیخود نیست که در سه گانه ارباب حلقه ها پیتر جکسون، دو تن از تصویرسازان بنام آثار تالیکین را  همزمان استخدام می کند که هر کدام تاویل خود را از رمان داشتند و تنها در صورت تایید نهایی آن دو ایده ای به دست مجریان آکسسوار داده می شد تا اجرا شود. البته انصاف بدهیم کارشان بد نبود. بهرحال حضور قدیریان به عنوان یک هنرمند نقاش تاثیر مثبتی داشت. از زیپ پشت لباسهای مصریان در سریال یوسف نبی که بهتر بود. هر چند در صحنه ای صندل بندی با کف قوس طبی پای سلیمان نبی بود. بهانه هم مقبول نیست. در سریالهای امام علی و مختارنامه و مریم مقدس شاهد آکسسوار هنرمندانه و دقیقی بودیم. پس توان و قدرت اجرای خوبی در کشور داریم.

صحنه های نبرد تن به تن همیشه در فیلمها جایگاه خاصی دارند. باید چنان استادانه طراحی شود که بیننده تمامی لحضات نبرد را ببیند ( هر چقدر هم که سریع باشد) و مزمزه کند و لذت ببرد. احمق فرض نشود که با شلوغی حرکات و جمعیت و دوربین و شلم شوربا صحنه نبردی را خوردش بدهند. امین زندگانی هم نباید مربی نبرد تن به تن دیگران بشود. او خودش نیاز به آموزشی در سطوح بسیار بالاتر دارد، نه تلف کردن وقتش برای آموزش دادن به دیگران. براد پیت در فیلم تروی آموزش تخصصی نبرد با خنجر را دید. فیلمهای تاریخی ژانگ ییمو و آنگ لی هم استاندارد بالایی هستند برای سینما. 

و ...

وقتی سینمایی بسترهای لازم و اولیه را نداشته باشد نتیجه همین خواهد بود. رفع معایب و نواقص ناممکن و محال نیست اما نیرو و توان بیش از حدی را از کارگردان می گیرد. نیرو وتوانی که باید صرف فیلم ساختن شود. (فیلم خوب ساختن)

3-کارگردانی

بحرانی کارگردان محبوب من نیست. در رده بندی سینمای ایران هم کارگردان متوسطی است. فیلم ملک سلیمان نبی را با توجه به شرایط مطرحه بالا نمی سنجم. مبنا را بر این می گذارم که، اگر همچون قطعه ای موسیقی( همانگونه که هیچکاک گفت) کنترپوآن ( حرکت اجزا به سمت یک کل)درستی را در سکانس ها و کل فیلم رعایت می کرد، با تمام معایب و ضعف ها فیلم دوست داشتنی و خوبی از کار در می آمد. مانند بازسازی تلویزیونی اودیسه که در نوع خود کار خوب و دیدنی است. قصه خوبی را نوشت و آماده روایت کرد. در قیاس با آشغالی همچون شهزاده پارسی (که آبرو و شرف گیم دوست داشتنی اش را برد) برپایه متن خوبی استوار بود. می توانست سرآغاز گونه جدیدی در سینمای ایران بشود و یکی از خاطرات سینمای ما باشد. این سرگردانی بین نشان دادن دنیای وهم در عالم واقع و پایبندی به اصول رئالیسم روایی مذهبی خاصه کشورمان ضربه سنگینی برای کارگردانی او است. در تمام مدت من بیننده سرگردان این بودم که آیا باید اجنه و شیاطین را ببینم یا نه. این نگرانی حفظ حرمت مذهبی  در یک ساختار هنری تنها مدیوم فیلم را متلاشی می کند. با دیدن اجنه و شیاطین من دچار خلل  در دینم نمی شوم یا حرمت یک نبی شکسته نمی شود بلکه اکت از بین می رود. اتفاقی که در فیلم باید بیفتد. در ماتریکس و یا کنستانتین و یا شوالیه تاریکی این اکت است که جلوه دارد. حرکت درونی فیلم. جلوه های ویژه و بازی و فیلمبرداری در دقایق اول فیلم از یاد می رود، فیلم برهنه می شود. جادوی سینما در همین لحظه خودنمایی می کند و فیلم به اوج می رسد. فلسفی اش هم بخواهی همان کاتارسیس موعود است. اما اینجا اتفاق نیفتاد. من از سکانس پرواز کشتی ها ( که گویا در اکران عمومی کم هم شد) نخندیدم. یاد گرفتم در کودکی که می توان فیلم وسترن را با ترکه ای  که سوارش می شوی و اسب راهواری است بازسازی کرد. همانطور دو انگشت اشاره و میانی دستهایم بهترین روولور وینچستر دنیاست. آقای بحرانی قاعده بازی را ما هم می دانیم. صمیمانه با ما بازی کن. نگران جلوه های ویژه ات نباش. ایکاش همان قصه ای را  که آفریدی همانطور تعریف می کردی. سلیمان نبی هم صمیمانه با کودکان همبازی می شد. همانند آنان از سواری بر پشت بادها لذت می برد.

4- بازی

امین زندگانی را دوست داشتم. فیزیک و چهره خوبی دارد برای این نقش. روراست یکی از دلایلم برای دیدن فیلم او بود. الهام حمیدی که مبدع ژانر جدیدی است در بازیگری. همسر انبیا. محمود پاک نیت یکی از زیباترین نقش منفی های تاریخ بازیگریش را تباه کرد (یازار). حسین محجوب هم مثل الهام حمیدی مبدع ژانر بازیگری شده. همان آخر نقش مثبت. فیلم موقعیت مناسبی بود برای تمام بازیگران گمنام و کم دیده شده که از دست رفت. کودکان فیلم هم که همگی در حالت ذوق زدگی از مدرسه دررفتن و بودن در صحنه فیلم سازی بودند. لااقل می گذاشتند دو روزی بیشتر بیایند تا این لبخند ذوق زدگی از چهره هاشان پاک می شد و به سلیمان نبی لبخند می زدند.

5- حرف آخر

روراست نقد کردن و کوبیدن کارسهلی است. برای ما با اینهمه معایب کارجمعی و سیستماتیک همیشه می توان دلایل مبرهن آورد و با غلطک مدیوم هنری را له کرد.

اما، به شهریار بحرانی تبریک می گویم و فیلمش را دوست دارم و شجاعتش را در کارگردانی چنین فیلمی که کسی جرات ساخت آن را ( و شاید همتش را) ندارد در این سینمای بدون بستر مناسب این گونه فیلمها. قصه خوبی را که نوشت و افتخار می کنم  که بعد مدتها سالن سینما رفتم و این فیلم را دیدم. فروش بالای فیلم هم نوش جان سرمایه گذاران( قرار نیست که همیشه بسازبفروش ها به نوایی برسند). 





پ.ن1: جای همگی خالی که نیامدید. حداقل ماشین سواریتان مجانی می شد!

پ.ن2: مرغ سوخاری سه تکه توژی خیلی خوب بود! sfc خیلی بزن دررویی شده.( خب ساعت 2 به سینما برسی و بلیط ساعت 3را بگیری و نهار نخورده باشی بهترین گزینه مکانی توژی خواهد بود)

پ.ن3: ( به زودی در اینمکان یک پ.ن نصب می شود!)



عاشقانه صنعتی


دیدی تو این شلوغترین جاده های مناطق صنعتی، سر یه چارراه بغل چراغ راهنمایی رانندگی، یه دختری واساده دست به سینه، پایینو نیگا می کنه،سرشم یه نمه کج کرده، به هیچ بوق و چراغی هم توجه نمیکنه؟...

عاشق اون تیر آهنی بغل دستشم که دلش می خواد دستی داشت یا سری که تکیه بده به دختره.

یوتوپیا


می خوام برم ملک سلیمون نبی. کسی نمی آد؟...

تقابل تلخ مزه


پدر: درست غذا بخور. آبروی آدمو جلو مهمون می بری. قاشقتو نکن تو خورشت...

سالها بعد...

پسر: درست غذا بخور بابا.آبرو آدم می ره جلو بقیه. رستورانه ها. قاشقتو نکن تو خورشت...