آنانی که نمی شناسم


راه رفتن روی لبه تیز تیغ را می ماند. گفتن از آدمهای که نمی شناسیشان.در این غار مثلی افلاطون، تنها انعکاسی از انعکاس آنها در آیینه ای دیگررا دیده ای. مانند نه_ داستان های بورخس، از درخشش نوشته های فیتزجرالد به ژرفای خیام می روی. یا همچون تلاش عبث ابن رشد برای فهم معنای کمدی و تراژدی...

برای درک کامل یک اثر باید محیط آن را تجربه کرده باشی.مانند آن کلام پارسی، دریا را چگونه برای بادیه نشینی چشمه ندیده ای وصف می کنی؟... پاریس دهه 30 را. مهبل توامان در حال بارداری و زایمان هنر نوین زمانه ما. نویسنده ها،هنرمندهاو برخوردگاه عقاید و آرا و کهن الگوها و کنش های اجتماعی و اخلاقی و سیاسی...از هنری میلر یک کتاب( شیطان دربهشت)، از آنائیس نین هم ، هیچ نخواندم( گشتم،گویا نبوده ونیست!).  حالا تصور کن مرا. شرقی زبان ندان، سفرنرفته، با فرهنگی در سوی مخالف، فیلم Henry & June  فیلیپ کافمن را به تماشا نشستم.( قرقره جاودان آنها کجایند و ما کجاییم نیست، تفاوت فرهنگی را می گویم).

روایت تصویر متحرک کافمن از نوول آنائییس نین. هرچه از شروع کار می گذرد کافمن گم می شود.نین هم. فضای آن دهه خود  را نشان می دهد با فیلم. تلاش آدمها برای آتش زدن جنسیت خود و  آن دیگری و اینکه در این سوزاندن تن ها، ققنوسی رشد می کند یا نه. اروت +یسم بی پروای نین ( که گویا مورد پذیرش فمینستهای نسل سوم هم نیست) گذر نو کشف شده ی آن زمان است برای رسیدن به کرانه ناآشنا. گذری که اول بار شرقی ها پیمودند در پستوی خانه ها. به کجا رسیدنش را باید دید.

فیلم بسیار اروت+یک است تا حد برخورندگی فرهنگی و خلاف ساختارها و الگوهای اخلاقی آشنای ما. جو و فضای آن دوره بسیار استادانه بازسازی شده تا جایی که کافمن با شیطنت تصاویر آن دوره را بازآفرینی می کند در  قیاس با اصل. اوما ترومن علی رغم حضور کوتاهش بازی تکان دهنده ای دارد. یک ومپ کامل( اصطلاحی هالییوودی آن دوره برای زنان بلوند، اغواگر،خانمان برانداز ) به دنبال فیلمنامه به معنای متداول هم نگردید چیز دیگری در فیلم جاری است.

گفتم شاید دوست داشته باشید ببینید. سرخط کاملی است برای جستجو در هنر و ادبیات.

Uma

پ.ن1: هنوز مبهوت بازی اوما ترومن هستم. یک جادوی کامل بازی سینما. بازیگر که نه، خود نقش.( درک ادعاهای برخی مانکن های روشنفکر و متفکر مادینه سینمای ما از هنر بازیگری برایم جالب است.)

پ.ن2: مدخل فیلم http://www.imdb.com/title/tt0099762

در ستایش پیرمردی که مردگان را زودتر از موعد از خاک بیرون کشید

romero
 
از آن پیرمردهای دوست داشتنی سینما است. ازآن پدربزرگهای خوب سینما که برایت خوب قصه  می گویند ،چه تو بچه خوبی باشی یا نه. حالا بماند که وقتی برایت قصه می گوید، شبها تنهایی رفتن به دستشویی کار دهشتناکی می شود. تاحد خیس کردن شلوارت تحمل می کنی تا شاید یکی به دادت برسد( که نمی رسد!) و تویی و فشار مثانه و کنج های تاریکی که هرآن ممکن است چیزی بیرون بپرد...
جورج.ای.رومرو در فوریه 1940 به دنیا آمد (آن سال جز جنگ جهانی خبر خاصی نبود!) کلی زندگی کرد تا درسال 1968 ( آن سال هم جز تولد من خبرخاصی نبود!) با بودجه ای در حدود 10000 دلار اولین فیلمش، شب مردگان زنده ( که برخلاف اسمش مرده ها هاوارهاوار در روز روشن راه می افتند ) را ساخت. بعد از آن راه افتاد و هرچه آدم مرده بود را بلند کرد که: وخی راه بیوف فیلمت بسازم. ژانر ترسناک را به طور معمول در رده بی مووی BMovie  جای می گیرد. و کمتر کسی جدی می گیردش. (ترسناکه دیگه؟ یوهاهاهاهاها داره و همه جا تاریکه و خوخو و دل و روده آدم وچندش و موسیقی خووف). رومرو که چندان پایبند قواعد کلاسیک شده هالییوود نبود ترجیح داد در این ژانر حرفهایش را بزند. به راحتی وبرای تعداد مخاطب بالا و جوان و سهل گیر و بدون اطوار روشنفکری و منتقدانه و کم هزینه( فکر نمی کنم 40 میلیون دلار برای فیلم جنازه ای لازم داشته باشی، بهترین فیلم های ترسناک کم هزینه ترینشان هستند.رومرو).
 
romero&his creeps
 
 به گفته خودش برای گفتن حرفهایش، ابزار و نماد های زیاد لازم ندارد. با تعدادی زامبی حرفش را می زند. از همان اولین فیلمش، شب زندگان مرده تا آخرین فیلم اکران شده اش، بازماندهُ مرگ. در ترس و دلهره حرفها انگار بهتر به ذهن می نشیند. مفاهیم عمیق و جدی تر می شوند. مرگ است دیگر. چیزی دیگر بازنمانده. بسیار شبیه فضای نقاشی های ادوارد مونش، دهشت مرگ که در همه جا سیال است، ولی انگار کسی نمی بیند. دنیای آمریکایی فیلمهای او از دوره جنگ سرد و حملات تروریستی و تخریب برج ها همیشه در دلهره و ترس است. اما کمتر کسی می بیند. او زامبی هایش را همچون نسلی انقلابی تصور می کند. نسلی که دگردیسی را سبب خواهد شد. در فیلم سرزمین مردگان، بسیار هنرمندانه این ایده را بیان می کند. در این انقلاب، فقیر و غنی باهم نابود می شوند. توفانی که اساس نظام کهنه سیاسی و اجتماعی به زور ثابت نگه داشته شده را در هم می ریزد و مسیرش را به سمت ناشناخته ای (برای ما) پیش می برد. چخوف صدای تبرها را زودتر از همه شنید. کسی چه می داند چه زمان زامبی های او رژه شان را شروع می کنند.
پ.ن۱: اصلا دل دیدین فیلم ترسناک را ندارم. باور کنید. فعالیت های غیر طبیعی و کینه و حلقه را از ترسم نتوانستم ببینم!
پ.ن۲: اولین زامبی هایش هنگام جنگ سرد و آزمایشات مکرر و بیحساب اتمی راه افتادند. حال و روز الآن هم به همان بدی آن موقع است.
پ.ن۳: خوب نگاه کردن خوب است. هنر همین است. خوب نگاه کردن.
پ.ن۴: لینک ندادم. هر چه می خواهید در مدخل http://www.imdb.com/name/nm0001681/
 

یادداشتهای نرسیده به آخر تابستون

 

1-بچه: مامانی، مامانی... زمبورا عسلو پی پی می کنن یا عق می زنن؟

مامانی: بیا عزیزم، دیر شد. بیا کره بزنم به عسلت.

 

2- بچه تر که بودم دوست داشم شیشه ماشینمو دسمال بکشم تا برقش چش همه رو کور کنه... همین پارسالی آقام یه لنگ و یه فیش فیش داد دسم و گذاشم سر چاراه.

 

3- هنوز عاشق اون لحظه هام که بهت می گفتم: عزیزم دوستت دارم و تو می گفتی: حقوق گرفتی؟

 

4- چند شب پیش وقتی کف مستراح ولو بودم و عق می زدم، به ساتوری رسیدم. روشن شدم. الکل و درد، هر دو عوارض مشترک دارند. تهوع .

 

یادداشتهای نرسیده به آخر تابستون

 

۱- آدم عجیبیه. از بزرگترین تفریحاتش اینه که با خودش شرط ببنده، چقدر زمان می بره که بتونه ترتیب زن رفیقشو بده. از همه عجیب تر اینه که فقط از موسیقی واگنر لذت می بره. اینو خودم دیدم.وقتی داشت ترتیب زن رفیقمو می داد.

۲- زدم بیرون. اریک رو گفتمش بخون. گفت: چی بخونم؟ گفتم: هر چی عققشته. اونم زایر رو خوند. حال می داد. سر چارراه یه ماشین گنده خوشگل می خواست دور بزنه. واسادم که کلاس بزارم. دست تکون داد و بوقم زد. چاراه بعدی گفت: جناب ممنون. روز خوبی داشته باشین. گفتم: دادا، ماشین به این بنزی رو که باید حتمی احترامش کرد. یه لبخند بر من بگوزی زد و گف: عزیزم این لکسوسسه نه بنز. گازشو گرفتو رفت.

۳- چهارمین تپل که از دسم پرید، سرمو از شیشه بیرون کردم و داد زدم: خدایاااا، برسون یه عقشششق پاک این شب جمعه ایی. یکی گفت: بچه سرتو بکن تو!. دیدم ، لشگر دیدی چقده؟ همونقد یگان ویجه و زد شورش از بغلم دارن رد می شن. گفتم: خدایاااااا، هنوز لایق عقششش پاک نیسم. بذار برای یه شب جمعه دیگه. یکی گف: باشه. نمی دونم . اریک بود،خدا بود، یگان ویجه بود،کی بود؟

۴- داری فک می کنی که داری خرم می کنی خوشگله؟ نه جیگربرگر. جفتمون خریم. تو خری که داری برا من انرژی می زاری که خرم کنی. منم خرم که دارم باورت می کنم که نمی خوای خرم کنی. فهمیدی خره؟

یادداشت سفر

 

پیر و جوان

 

پیر

هنوز دود از کنده بلند می شود. هر چقدر هم پیرمردها که سرزمینی نداشته باشند. (توشبی تنگ در آغوشم گیر...! دختره راضی، کارگردان دوست داشتنی هم راضی، گور بابای سیستم قضایی ناراضی ایالات متحده! البته کل این قضیه مربوط است به چراغانی پارسال.)

تریلر سیاسی ساختن حرکتی است بس خطرناک. میانه ندارد. یا گند مطلق یا قند مکرر.  The Ghost Writer (کسی که بجای دیگران می نویسد) رومن پولانسکی، البته قند مکرر است. ساختار استادانه فیلم و فیلم نامه اثری دیدنی و نفسگیر به وجود آورده. داستانی تو در تو و تکان دهنده از بازی دادن های سیاسی معاصر. هنرمندی که شترنج سیاسی را تنها با توانایی کدگشایی هنرمندانه به چالش می خواند.اما نتیجه، چیز دیگری است...( چقدر دوست دارم رمان The Ghost Writer  رابرت هریس را بخوانم )

 

 جوان

هنوز دود از کنده بلند می شود. هر چقدر هم پیرمردها که سرزمینی نداشته باشند! هرچند جوان ها هم ندارند. مارتین مکدانا، نمایشنامه نویس جوان انگلیسی( در کل ۴۰ سال بیش ندارد. جوان است دیگر!) دو فیلم ساخته . که اولی فیلم کوتاهی است و دومی در بروژ  In Bruges . طنز تلخ دنیای سیاه دو تبهکار. یادآور در انتظار گودو بکت. دو آدمکش، که در یک کهن شهر بلژیکی منتظر فرمانی هستند. فرمانی که سبب مرور مجدد زندگی شان خواهد شد.یک بازی در بازی شکسپیری. بازیهای خارق العاده سه بازیگر فیلم،کالین فارل،براندن گیلسن و رالف فینس افسانه ای( که تصویر غریبی از یک گانگستر انگلیسی را ساخته است). فیلم بسیار زیبا از نماد های مذهبی مسیحیت استفاده کرده. همچون پسر بچه و زن باردارو قربانی . که مورد پسر بچه خط اصلی روایت و تعیین کننده سرنوشت افراد است. در ضمن تابلو های هیرونیموس بوش دیدن دارد با آن نگاه نمادین و رمزآلودش به بهشت و جهنم.

The Ghost Writer

In Bruges

 

پ.ن۱: روح نگار ترجمه درستی هست از این اصطلاح یا نه؟

پ.ن۲: طنز کلامی In Bruges یک شاهکار کلامی کامل است.